چیزهایی درهم

ساخت وبلاگ

دلم می‌خواد برسم خونه رو تخت خودم بخوابم. چه زندگی مسخره‌ای شده. مقاله دوم عدم پذیرش گرفت. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 61 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 19:58

شوهر ِخواهر وسط ما را کُشت که او دختر خوب و مهربانی است و مسئولیت زندگی ما با اوست. غیر مستقیم یعنی شما هویج. منی که همین یک ماه پیش صد و بیست تومن جور کردم، ماه پیش نُه تومن به خواهر کوچک دادم و همیشه سعی کردم. و هیچ وقت به چشم نیامد. می‌شد که مامان بتواند حرف بزند، استقلال خودش را داشته باشد و خواهر وسط مسئول ما نباشد. خواهر وسطی حتی من را آن‌جور که باید به این آقا معرفی نکرده. طرف فکر می‌کند شعور هیچ‌چیز را ندارم. به درَک. دوست داشتم بنویسم رنجِ داشتن پدر و مادر معلول در فرهنگ اقتصادی و اجتماعی پایین رنجی است که فقط با مرگ از بین می‌رود. و کاش بمیرم. و رنج خانواده‌ی ما فقط با مرگ تمام می‌شود. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 65 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 19:58

تمام راه به صحبت از جاده قدیم و جدید و اتوبان و هراز و چالوس گذشت. این‌ها حرف‌های روزمره‌اند. فقط اگر فرهنگ و ادبیات و کتاب کلمه حرف بزنی احمقِ کسل‌کننده به نظر می‌رسی.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 62 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 19:58

به پنج‌شنبه و جمعه فکر می‌کنم. اشپزی، راه رفتن، کتاب،یوگا، لم دادن. همین. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 54 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 20:19

دلتنگی برای خودم در کنار تو وقتی با تمام اشتیاق برایت حرف می‌زدم. برای قهوه و شیرینی بعدازظهر، برای تو. دلتنگی و غمی عریان. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 19:46

روز سختیه. دلم گرفته است. دلم برای تو تنگ شده. برا اینکه بهت بگم «سلام بچه‌ها» چه کامنتایی گذاشته. آتش شاکرمی چی نوشته. برا اینکه سه ساعت حرف بزنم. خوبیش اینه که یه وقتایی معجزه بود. بین این‌همه سیاهی تو برای من نور بودی. اره خب رفتنی بودی. به‌طور روشنی مال من نبودی. از این ترکیب مالِ من بدم میاد. اما تو دنیای من روزای زیادی روشن بود. به‌خاطر اونا خوشحالم. بغض دارم. کاش بمیرم. خسته‌ام‌. توان هیچ‌کاری رو ندارم.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 19:46

به روانپزشک قبلی گفته بودم من قطبی نیستم؟ گفته بود نه.آخرین یادداشتِ اینجا را دوشنبه نوشتم. سه‌شنبه کار و بی‌حوصلگی بود و شادیِ خبر تعطیلی چهارشنبه به‌خاطر گرما و برق. هنوز دلتنگی بیخ گلویم را چسبیده بود. به خانه آمدم دراز کشیدم. پیرزن همسایه بالاخره قبول کرد پمپ نصب کنیم. روبرویش ایستاده بودم و خشم نداشتم. مهربان بودم. همسایه‌ی تازه را دوست داشتم. دختر قشنگ و مهربانی بود. نامزدش هم خوب بود. پیرزن بالاخره حرف‌های نامزدِ دختر را شنید و قبول کرد. بعد از توافق با پیرزن به خانه برگشتم. در را بستم. لباس پوشیدم و با مترو و موهای باز تا مطب روانپزشکم رفتم. درست جلوی مطب پ زنگ زد. گفت کجایی؟ نگرانم بود. صدایش دوستم داشت. حرف زدیم. گفت بعد از دکتر بیا پیش من. گفتم باید بروم خانه، صبح زود باید از خواب بیدار شوم. جلسه با دکتر عالی بود. یک‌نفر بود که صدایم را می‌شنید و می‌گفت حق داری و هر کاری دوست داری بکن و حتی هیچ کاری نکن و همینطور زُل بزن به زندگی و از این حرف‌ها. در آینه‌ی آسانسور ِساختمان پزشکان دیدم که خوشحالم. دیدم جهان در مشتم جا شده. دیدم چیزی نمی‌خواهم. دیدم دوباره پرنده شدم. تا خیابان دولت پیاده رفتم. برای «و» که امریکاست پیام‌های طولانی گذاشتم. پیش ر رفتم. چای خوردیم. و تا باغ‌فردوس پیاده رفتیم. دوستش هم بود. خانمی که برای اولین‌بار می‌دیدم. در باغ‌فردوس پسری را که قبل از پ خواسته بود باهم آشنا شویم دیدم. دختر موقرمزی روبرویش نشسته بود و شام می‌خوردند. از کنارشان رد شدم. نگاهمان به هم افتاد. زن موقرمز خیلی آزاد و رها به نظر می‌رسید. پوست ِروشن، بلوز و شلوار سفید، یقه‌ی خیلی باز و شلوار کوتاه. دوست داشتم بروم جلو بگویم یادت هست چقدر با من بد حرف زدی؟ چرا؟ چون فکر می‌کردم هنو چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 19:46

قرار بود با پ بریم مهمونی. یه هفته خوش‌حال بودم به‌خاطرش. حتی دیروز کفش پاشنه‌دارم رو اوردم بیرون. نرفتیم. کاش دنیا یه شکل دیگه بود. کاش بیشتر همدیگر رو می‌فهمیدیم. کاش من این‌همه تاریک و زخمی نبودم.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 52 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 16:07

پ من را تمام و کمال موافق با افکار خودش می‌خواهد. طور عجیب و غریبی دوستش را تحسین می‌کند. دوستش ادم دل‌مرده‌ای است که آنقدرها کار خاصی نکرده و نمی‌کند. این نظر من است البته. برای دوستش احترام قائل بودم اما او خودخواه و مغرور است. بگذریم. درباره‌ی ماجرای حجاب با پ چالش دارم. راستش در چهل سالگی نمی‌توانم بپذیرم یکی به من بگوید که نمی‌فهمم خیابان خطرناک است. یکی که نفهمد رنج و گرفتاری زن بودن چطور است. مهم نیست. این هفته خسته و کلافه و افسرده بودم و پ کاری نکرد. تازه از دوستش دلجویی کرد. به من حمله کرد که چرا با دوستش بحث کردم. انگار مثل همیشه جز خودم کسی را ندارم. این اخر هفته خوب نبود. بی‌حوصله و دلمرده گذشت. می‌شد جور دیگری باشد. فردا را بسازیم. نه از آن ساختن‌های اساسی. چیزی در حد نان و پنیر صبح، چای و شیرینی گردویی، کمی خواندن، کمی ترجمه، کمی نوشتن، کمی ورزش. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 55 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 16:07

پ اصرار دارد که خودش درست می‌گوید. من خسته‌ام. حوصله‌اش را ندارم. کاش صدای من هم شنیده می‌شد. چقدر تنها و غمگین و کلافه‌ام. خیلی تنها، خیلی غمگین و خیلی کلافه.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 55 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 16:07

اگر آنها که می‌گذرند و سطرهایی می‌خوانند این‌همه غرغر و حرف تلخ و فکر متفاوت را تحمل کنند باید بگویم ای سرزمینِ امن. ای سرزمینِ من. منظورم این صفحه است. ای کوچه‌ی غمگین. ای کوچه‌‌ی پنهان. ای جای مهربان برای حرف زدن.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:33

سردرد دارم. قرص‌ها تمام شدند. حالم حوب نیست. انفجار روحی. خستگی. تنهایی. دلتنگی. بغض. خفگی. بی‌آبی. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:33

رابطه با حواهرها خوب نیست. خواهر کوچکتر که هیچ‌وقت چندان ارتباطی با من نداشته. با خواهر بزرگتر هم بیشتر وقت‌ها چالش داشتیم. رنج‌های عمیق مشترک. حس می‌کنم خیلی هیچ‌کاره به نظرش می‌رسم. حس می‌کنم در چشمش ادم دورویی هستم. کسی که متن‌های قشنگ می‌نویسد و در واقعیت نمی‌تواند حتی چند ساعت درست رفتار کند. نمی‌دانم چرا رابطه‌مان در این حد به‌هم ریخته. ریشه‌اش خاله است؟ خانه‌ای که باعث هزار ناراحتی شد؟ نمی‌دانم. فقط اینکه به اندازه اینجا تا بندرعباس بین ما فاصله است. فاصله‌ای که نمی‌توانم آن را پر کنم. فکر می‌کنم از دید او هیچ‌وقت چیزی نداشتم که ارزشمند باشد. فکر می‌کنم چندان قبولم ندارد. از هم دوریم. دو جهان متفاوت. دو آدم ِتنها. این‌بار هم که آمدند افسردگی یقه‌ام را گرفته بود. بدتر از همیشه. از نر او من همیشه نریض و غمگینم. اصرار کرد با خانواده‌ی نامزدش برویم مهمانی. قصدش خیر بود. پیش از مهمانی به ایران‌مال رفتیم. از ایران‌مال متنفرم. بوی چرک و خون می‌دهد. از مال‌های بی‌هویت متنفرم. آدم‌ها کنار کتاب‌ها و پله‌ها عکس می‌گرفتند. خواهر و نامزدش از صبح بیرون بودند. بیرون هوا گرم بود. تحمل بیرون را نداشتم. بی‌آبی در خانه خسته‌ام کرده. همکاری که در ساختمانی دیگر کار می‌کند پنج‌شنبه از ز و بقیه پرسیده بود که من ازدواج کردم؟ حامله‌ام؟ و چرا این‌همه چاق شدم. امروز پیام دادم که عزیزم هر سوالی درباره چاقی، لاغری، قد، هیکل، حاملگی و بقیه موضوعات خصوصی من داشتی از خودم بپرس. زنگ زد عذرخواهی کرد. پ کار دارد. با من مهربان بود. صبح گفت اداره رو زیاد جدی نگیر. عصر دیدم پنیری را که دوست دارم خریده. عشق می‌تواند شکل پنیر باشد. اینجا آرام و ساکت است. چهل دقیقه ورزش کردم. پنج دقیقه صدای باران شنیدم و نفس چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:33